بازنشر” نامیرا” در نوبت چهلم
به گزارش خبرگزاری لاکو،رمان در مورد دختر و پسری جوان از اهالی کوفه است که بدون منفعت طلبی های روز افزون مردم کوفه به دنبال حقیقت هستند. اما در میان رفتارهای متناقض سرداران بزرگ کوفه، بین حمایت از امام حسین (ع) و یا وفاداری به یزید سرگردانند.
چرا امام حسین (علیه السلام) ناگهان در صحنه کربلا تنها شدند؟ چرا همان ها که با نامه های التماس آمیز خود از ایشان دعوت کرده بودند، به جای دست بیعت، شمشیرهای شقاوت از نیام جهالت برکشیدند؟
راز و رمز دگردیسی مردم کوفه چه بود؟ آیا از ابتدا دروغ گفته بودند یا در عرصه های پرمخاطره و بحبوحه حوادث، کم آوردند و بر پیمان خویش پا نهادند؟ چرا از میان یک لشکر و سپاه، یکی حر درآمد و دیگری ابن سعد؟
چرا امام حسین (علیه السلام) با این که مردم کوفه را می شناختند، باز هم دعوت آنان را پذیرفتند و با همه خاندان گرامی شان به کوفه رفتند؟ چگونه امکان دارد مردمی که با شور و اشتیاق، امام را به کوفه دعوت می کنند در مدتی اندک، یا در مقابل ایشان شمشیر می زنند یا شرمنده و ترسان فرار می کنند تا چشم در چشم امام نشوند؟
پاسخ بسیاری از معماهای عاشورا و کربلا را می توانید در رمان تاریخی و تحلیلی نامیرا پیدا کنید.
داستان نامیرا جایی آغاز می شود که عبدا… بن عمیر، مردی از قبیله بنی کلب در روزهای پیش از عاشورا با همسرش در راه نخیله است که تشنه می مانند. آن ها در راه با انس بن حارث که در بیابان در انتظار قافله امام حسین(ع) نشسته است روبه رو می شوند. انس به قافله عبدا… آب می دهد. کمی بعد قافله عبدا… با کاروانی مواجه می شود که مورد حمله راهزنان قرار گرفته است.
عبدا… و سوارانش به کاروانیان کمک می کنند و راهزنان را فراری می دهند. پس از آن عبدا… می فهمد بار کاروان متعلق به سلیمان کاروانسالار و شریکش عباس است. سلیمان که در حمله دزدان زخمی شده و امیدی به نجات خودش نمی بیند کاروان را به عبدا… می سپارد و او را قسم می دهد اموال عباس را که در حجاز کشته شده به همسرش ام ربیع برساند. با این حال سلیمان زنده می ماند و…..
22057