نقد و بررسی سریال به هیولا غذا بده | ارزش تماشا دارد؟

نقد و بررسی سریال به هیولا غذا بده | ارزش تماشا دارد؟

معرفی و نقد سریال به هیولا غذا بده

سریال به هیولا غذا بده (Feed the Beast) داستان پرفراز و نشیب دو دوست رو روایت می کنه که می خوان یه رستوران فوق العاده باز کنن، اما بدهی ها و مشکلات شخصی حسابی درگیرشون می کنه. اگه دنبال یه درام جنایی با چاشنی آشپزی و بازی دیوید شویمر هستید، شاید این مقاله بتونه بهتون بگه این هیولا ارزش تغذیه رو داره یا نه!

یادمه وقتی اسم به هیولا غذا بده رو شنیدم، فکرم رفت سمت یه سریال ترسناک یا خیلی خشن، اما خب، همیشه اسم ها گول زننده هستن، مگه نه؟ این سریال، با اسم مرموزش، در واقع یه درام جنایی با تم آشپزیه که قراره حسابی غافلگیرتون کنه، البته نه از نوعی که انتظارشو دارید! راستش رو بخواهید، معرفی و نقد سریال به هیولا غذا بده یه سفر طولانیه که خیلی ها شاید تا انتهاش دووم نیارن، ولی اگه شما هم مثل من کنجکاوید که بدونید این هیولای آشپزخونه چیه و چه بلایی سرش اومده، تا آخر این مطلب با من همراه باشید. می خوام اینجا براتون موشکافی کنم که آیا ارزش داره وقت گران بهاتون رو پای این هیولا بذارید یا نه!

اطلاعات کلی: شناختی کوتاه از Feed the Beast

قبل از اینکه خیلی بریم تو دل ماجرا، بذارید یه دید کلی بهتون بدم. این سریال چی بود، کی اومد و اصلا از کجا سر و کله اش پیدا شد؟ دانستن این جزئیات می تونه دید بهتری نسبت به کلیت ماجرا بهمون بده.

اسم اصلی و فارسی: Feed the Beast – به هیولا غذا بده

اول از همه، اسمش که حسابی کنجکاوی برانگیزه. Feed the Beast یا همون به هیولا غذا بده خودش یه عالمه داستان داره که تو دلش پنهونه. این اسم به نظرم خیلی خوب با فضای تاریک و پرچالش سریال هماهنگه، چون واقعاً شخصیت ها دارن به یه هیولا یا همون مشکلات و گذشته شون غذا میدن تا شاید بتونن از چنگش فرار کنن.

سال ساخت و کشور: ۲۰۱۶، ایالات متحده آمریکا

این سریال محصول سال 2016 کشور آمریکاست. یعنی دقیقاً زمانی که خیلی ها دنبال یه چیز جدید بودن تا سرگرم بشن. سالی که سریال های درام جنایی حسابی روی بورس بودن و هر شبکه سعی می کرد با یه ایده تازه، مخاطب جذب کنه.

ژانر: درام جنایی با چاشنی کمدی سیاه و آشپزی

ژانرش یه ترکیب بامزه و شاید کمی عجیب و غریبه: درام جنایی با یه کوچولو کمدی سیاه و البته، آشپزی! این ترکیب قرار بود یه نوآوری باشه، یه جورایی می خواست همه ی سلیقه ها رو راضی کنه. تصور کنید صحنه های پرتنش جنایی کنار هنرنمایی های آشپزخانه؛ این تضاد می تونست خیلی جذاب باشه، اما خب، ببینیم موفق شد یا نه.

کارگردان و نویسنده اصلی: کلاید بی. فیلیپس

پشت این سریال، اسم کلاید بی. فیلیپس به چشم می خوره. همون آقایی که تو کارنامه کاریش چیزهای مهمی مثل دکستر رو داره. وقتی می شنوید نویسنده دکستر پشت یه کاریه، انتظاراتتون بالا میره، مگه نه؟ دکستر با اون فضای تاریک و شخصیت پردازی های عمیقش، یه استاندارد برای خیلی ها محسوب می شه، و همین باعث می شد خیلی ها از به هیولا غذا بده هم انتظار یه چیز فوق العاده رو داشته باشن.

شبکه پخش و تعداد فصل/قسمت: AMC، ۱ فصل، ۱۰ قسمت

شبکه AMC که خب خیلی ها با سریال های خفن و به یادماندنیش مثل برکینگ بد و مردگان متحرک می شناسنش، این سریال رو پخش کرد. همین انتخاب شبکه هم خودش یه نشونه از پتانسیل بالای سریال بود، چون AMC معمولاً به هر سریالی روی خوش نشون نمی ده. اما متاسفانه به هیولا غذا بده فقط یه فصل ۱۰ قسمتی داشت و دیگه ادامه پیدا نکرد. این خودش یه نشونه واضح از اینه که انتظارات شبکه و مخاطبان برآورده نشد.

اقتباس از: سریال دانمارکی Bankerot

یه نکته جالب دیگه اینکه این سریال اقتباسی از یه سریال دانمارکی به اسم Bankerot یا همون ورشکسته هست. این جور اقتباس ها همیشه جای بحث دارن که نسخه اصلی بهتره یا بازسازی آمریکاییش. معمولاً هم نسخه های اصلی یه اصالتی دارن که بازسازی ها نمی تونن کاملاً بهش برسن. تو این مورد خاص هم، خیلی ها اعتقاد دارن که Bankerot از نسخه آمریکایی خودش موفق تر عمل کرده.

خط داستانی: رویای رستوران داری در دنیای خلافکاران

حالا بریم سراغ قصه اصلی. سریال به هیولا غذا بده چی می خواد بهمون بگه؟ داستانش از اون چیزایی نیست که هر روز بشنوید، یه ترکیب از آرزو، جنایت و رستگاری.

خلاصه داستان: از خاکستر تا آتش آشپزخانه

تصور کنید دو تا رفیق قدیمی دارید، تامی و دیون. این دو نفر با هم یه رویای بزرگ دارن: باز کردن یه رستوران فوق لاکچری به اسم تیفانی تو برانکس نیویورک. رویایی که شاید از بیرون قشنگ به نظر بیاد، ولی تو دلش یه عالمه دردسر و بدبختیه.

تامی، که همسرش رو از دست داده، تنها آرزوش اینه که برای پسرش یه زندگی درست و حسابی بسازه. رستوران برای اون یعنی یه شانس دوباره برای خودش و بچه اش، راهی برای فرار از غم و اندوه گذشته و ساختن یه آینده بهتر. اما دیون، رفیق سرآشپز و نابغه اش، حسابی بدهی بالا آورده و گیر یه باند خلافکار بی رحم به اسم تویستی افتاده. این خلافکارها هم از اون مدل ها نیستن که راحت ول کنن، بلکه با قساوت تمام دیون رو تحت فشار قرار میدن. حالا این دو رفیق باید علاوه بر مشکلات شخصی و تلاش برای راه اندازی رستوران، با این هیولاهای خلافکار هم دست و پنجه نرم کنن. می دونید، یه جورایی همش در حال غذا دادن به هیولاها هستن، هم هیولاهای درونی خودشون و هم هیولاهای دنیای بیرون.

چالش ها: بدهی، غم و دنیای زیرزمینی

بدهی های سنگین دیون به تویستی، یه خلافکار بی رحم، حسابی اوضاع رو پیچیده می کنه. تویستی از اون تیپ شخصیت های شرور و قلدره که برای وصول بدهی هاش از هیچ کاری فروگذار نمی کنه و این خودش یه منبع تنش بزرگ تو سریاله. از اون طرف، تامی با غم از دست دادن همسرش و مشکلات پسرش که از اون اتفاق شوکه شده و نمی تونه حرف بزنه، دست و پنجه نرم می کنه. هر دو در تلاشند تا از ته چاه زندگی بیرون بیان و خودشون رو جمع و جور کنن. رستوران تیفانی قرار بود راه نجاتی باشه، ولی کم کم می بینیم که خودش تبدیل به یه هیولای دیگه میشه که باید بهش غذا داد؛ یعنی برای نگه داشتنش باید کلی از جون و مال مایه گذاشت، اونم تو شرایطی که هر دوی این ها به معنای واقعی کلمه بازنده یا لوزر محسوب می شن. این تضاد بین رویای بزرگ و واقعیت تلخ، ستون فقرات داستان رو تشکیل می ده.

تم های اصلی: دوستی، خانواده و تقابل با تاریکی

تو دل این داستان، تم های خیلی مهمی مثل دوستی عمیق، فداکاری برای خانواده، بلندپروازی هایی که ممکنه آدم رو به گِل بنشونه و البته، رستگاری پیدا کردن تو بدترین شرایط رو می بینیم. سریال سعی داره نشون بده چطور گذشته و گناه های آدم می تونه سایه اش رو روی حال و آینده اش بندازه، و چطور آدم ها برای رهایی از این سایه حاضرن دست به هر کاری بزنن. تقابل با دنیای جرم و جنایت، حفظ شرافت در محیطی کثیف، و تلاش برای محافظت از عزیزان، از دیگر تم های اصلی سریال Feed the Beast محسوب می شن.

به نظر من، ایده اولیه سریال واقعاً پتانسیل بالایی داشت. ترکیب هنر آشپزی با پیچیدگی های دنیای زیرزمینی و تلاش برای بقا، می تونست یه چیز خاص از آب دربیاد. تصور کنید یه آشپز نابغه که باید برای پخت بهترین غذاها با روحش بازی کنه و از طرفی با خلافکارها هم سروکله بزنه. ولی خب، همیشه اون چیزی که تو ذهن نویسنده و کارگردانه، لزوماً همون چیزی نیست که مخاطب می بینه و گاهی این اجراست که حرف آخر رو می زنه.

شخصیت ها و بازیگران: از راس گالر تا سرآشپز نابغه

یکی از چیزایی که من رو جذب این سریال کرد، بازیگراش بودن. مخصوصاً حضور یه چهره آشنا که خیلی ها رو یاد روزای خوش تلویزیون می ندازه و به نوعی نوستالژیک بود. اگه شما هم مثل من طرفدار فرندز باشید، حتماً از دیدن بازیگر محبوبش تو یه نقش متفاوت، کنجکاو می شید.

دیون: سرآشپز بااستعداد اما آشفته (با بازی جیم استرجس)

دیون (با بازی جیم استرجس)، سرآشپز نابغه و بااستعداده. یه جورایی همون مغز متفکر آشپزخونه است. اون مهارت فوق العاده ای تو آشپزی مدیترانه ای داره و می تونه هر غذایی رو به یه اثر هنری تبدیل کنه. اما خب، استعداد همیشه با آرامش نمیاد. دیون یه آدم آشفته، پردردسر، معتاد و بدهکاره که حسابی تو دردسر افتاده. اون می خواد با این رستوران، بدهی هاش رو صاف کنه و از چنگال خلافکارا خلاص بشه. شخصیتش پر از تناقضه: هم مهربونه، هم دروغگو، هم هنرمنده و هم ماجراجو. این ترکیب قرار بود جذاب باشه و یه شخصیت خاکستری رو به تصویر بکشه، اما گاهی حس می کردی یه چیزی کم داره، یه چیزی که بتونی بیشتر باهاش ارتباط بگیری و ریشه های این تناقضات رو بهتر درک کنی.

تامی: دوست وفادار اما افسرده (با بازی دیوید شویمر)

و اما تامی، که نقش دوست وفادار و داغدیده رو بازی می کنه، کسی نیست جز دیوید شویمر! بله درست شنیدید، همون راس گالر دوست داشتنی از سریال فرندز. وقتی اسم شویمر میاد، ناخودآگاه یه حس خوب و نوستالژی میاد سراغ آدم، مگه نه؟ حضور شویمر برای خیلی ها، از جمله خودم، یه جور بهانه بود تا سریال رو ببینیم. تامی بعد از فوت همسرش در یه تصادف، حسابی افسرده است و در تلاش برای سر و سامان دادن به زندگی پسرش که بعد از اون اتفاق، دچار شوک شده و توانایی حرف زدنش رو از دست داده. رابطه اش با دیون، یه دوستی عمیق و پر از فراز و نشیبه که ستون فقرات داستانه و نشون دهنده اینه که این دو نفر چقدر به هم وابسته اند و چطور تلاش می کنن همدیگه رو از باتلاق زندگی بیرون بکشن. دیدن شویمر در این نقش کاملاً متفاوت، برای طرفدارانش تجربه ی جالبی بود.

شخصیت های فرعی کلیدی: رنگارنگ و گاهی کلیشه ای

غیر از این دو نفر، شخصیت های فرعی زیادی هم تو سریال هستن: از خلافکارهای بی رحم و ترسناک مثل تویستی که سایه سنگینش روی زندگی دیون افتاده، گرفته تا خانواده ها و دوستانی که هر کدوم به نوعی تو دل داستانن. مثلاً پسر تامی که از نظر روحی آسیب دیده و نیاز به توجه داره، یا سایر کاراکترهایی که تو رستوران کار می کنن و هر کدوم داستان های فرعی خودشون رو دارن. هر کدوم از این شخصیت ها یه نقش کوچیک یا بزرگ تو پیش بردن ماجرا دارن. متاسفانه، بعضی از این شخصیت ها خیلی کلیشه ای از آب دراومدن و نتونستن اون طور که باید و شاید تو ذهن مخاطب بمونن و فقط نقش ابزاری برای پیشبرد داستان اصلی رو ایفا می کردن، بدون اینکه عمق لازم رو داشته باشن.

بررسی عملکرد بازیگران: شیمی که کامل نچسبید

بذارید رک و راست بگم؛ شیمی بین دیوید شویمر و جیم استرجس خوب بود، ولی نه در حدی که فوق العاده باشه و آدم رو میخکوب کنه. یعنی اون جور که انتظار میرفت، اون ارتباط عمیق بین دو تا دوست قدیمی که همه چیزشون رو می ذارن پای هم، خیلی به دل نمی نشست و گاهی مصنوعی به نظر می رسید. شاید به خاطر فیلمنامه بود که بهشون مجال مانور بیشتری نداد و شخصیت ها رو اونقدر که باید، از کلیشه ها دور نکرد. شویمر که همیشه تو فرندز ما رو خندونده بود، اینجا نقش یه آدم غمگین و افسرده رو بازی می کنه و تلاشش برای ایفای این نقش جدی قابل ستایش بود، ولی خب، گاهی حس می شد که این نقش برای اون کمی سنگینه یا حداقل، اون ابعادی که باید، رو نداره و بیننده نمی تونه کاملاً با غم و رنجش ارتباط برقرار کنه.

جیم استرجس هم که یه سرآشپز پرشور و حاله، نتونست اون طور که باید، کاراکترش رو از کلیشه ها دور کنه. یعنی می تونست خیلی عمیق تر و پیچیده تر باشه، با انگیزه های واضح تر و آسیب پذیری های ملموس تر، ولی خب، نشد. در کل، بازی ها قابل قبول بودن، اما خب، قرار نبود تاریخ ساز بشن و جایزه ای ببرن. فقط در حد گذران وقت و دیدن یه سریال معمولی بود.

نقد و بررسی عمیق: چرا به هیولا غذا بده نتوانست به اوج برسد؟

اینجا می رسیم به قسمت اصلی ماجرا، جایی که می خوایم ببینیم چرا سریالی با این همه پتانسیل و اسم های بزرگ، نتونست اون طور که باید و شاید موفق بشه و مثل یه ستاره بدرخشه. راستش رو بخواهید، من هم موقع دیدن سریال کلی بالا و پایین شدم، گاهی جذب می شدم و گاهی هم حس می کردم یه چیزی کمه و دلم می خواست بیشتر به داستان و شخصیت ها نزدیک بشم.

نقاط قوت: درخشش های کوچک

اول از خوبی هاش بگیم، چون هر کاری یه سری نکات مثبت هم داره و نباید حقش رو پایمال کرد:

  • ایده اولیه جذاب: ترکیب دنیای پرزرق و برق آشپزی سطح بالا با درام جنایی و دغدغه های انسانی، واقعاً یه ایده ناب و متفاوت بود. این خودش یه قلاب قوی برای جذب مخاطب بود که باعث می شد خیلی ها حداقل برای چند قسمت اول، به سراغ سریال برن. پتانسیل یه داستان غنی از رستگاری، هنر و تقابل با شرارت، در این ایده نهفته بود.
  • شیمی بین بازیگران اصلی: هر چند گفتم عالی نبود، اما خب، حضور دیوید شویمر و جیم استرجس کنار هم، یه جورایی جذابیت خودش رو داشت. بالاخره دیدن راس تو یه نقش جدی و متفاوت از کمدی های فرندز، برای طرفدارا یه اتفاق جذاب بود. همین که این دو نفر کنار هم قرار گرفته بودن، برای بسیاری از مخاطبان کنجکاوی برانگیز بود.
  • لحظات تنش زا و هیجان انگیز: سریال بعضی وقتا واقعاً می تونست مخاطب رو پای خودش نگه داره و با صحنه های جنایی و درگیری ها، هیجان ایجاد کنه. خصوصاً اون جاهایی که تویستی و افرادش وارد عمل می شدن، حسابی آدرنالین خون بالا می رفت.
  • جنبه های بصری آشپزی: اگه اهل آشپزی یا برنامه های آشپزی باشید، از دیدن صحنه های آشپزی دیون حسابی لذت می بردید. غذاها، مراحل پخت و اون ظرافت هایی که به خرج می داد، واقعاً چشم نواز بود و گاهی حسابی آدم رو گرسنه می کرد! این بخش از سریال، بدون شک یکی از برجسته ترین و موفق ترین قسمت ها بود و می تونست حسابی اشتهابرانگیز باشه.

نقاط ضعف: هیولایی که گرسنه ماند!

حالا بریم سراغ چیزایی که این هیولا رو گرسنه نگه داشت و نذاشت به اون اوجی که می تونست برسه، برسه. این ها دلایلی بود که باعث شد خیلی ها نقد Feed the Beast را منفی بنویسند و این سریال فقط در یک فصل به پایان برسه:

  • داستان سرایی و فیلمنامه: این مهم ترین نقطه ضعف سریاله. خیلی از منتقدا و مخاطبا می گفتن داستانش کلیشه ایه و می شه اتفاقات رو حدس زد. من هم قبول دارم که گاهی حس می کردی یه جورایی تکراریه. خطوط داستانی بعضی وقتا عمق کافی نداشتن و نمی تونستن مخاطب رو واقعاً درگیر کنن. مثلاً روند رستگاری شخصیت ها یا کشمکش های دنیای خلافکاران، به جای اینکه نوآورانه باشه، از الگوهای رایج و قابل پیش بینی پیروی می کرد و مخاطب با تجربه، به راحتی می تونست پایان بسیاری از حوادث را حدس بزند.
  • شخصیت پردازی: با اینکه بازیگرا تلاش کردن، اما شخصیت ها اون قدر که باید چسبنده و به یادماندنی نبودن. یعنی نمی تونستی باهاشون همذات پنداری عمیقی داشته باشی و خیلی به دل نمی نشستن. انگیزه هاشون گاهی مبهم بود و رفتارهاشون منطق درستی نداشت. مثلاً دیون با همه استعدادش، اغلب کارهایی می کرد که کمتر منطقی به نظر می رسید و تامی هم با وجود غم و اندوه، گاهی واکنش هایش آنقدر عمیق نبود که تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهد.
  • ریتم و تعلیق: ریتم سریال بعضی وقتا خیلی کند می شد و نمی تونست تعلیق رو تا آخر حفظ کنه. یعنی یه جاهایی حس می کردی داستان داره الکی کش میاد و این باعث خستگی مخاطب می شد. صحنه هایی که باید اوج هیجان می بودن، گاهی اوقات به سرعت فروکش می کردن یا اصلا اونطور که باید، تاثیرگذار نبودن. همین کندی ریتم باعث می شد که بیننده از پیگیری مستمر داستان منصرف بشه.
  • دیالوگ ها: بعضی از دیالوگ ها پیچیده و غیرطبیعی بودن. یعنی حس نمی کردی که واقعاً اینا دارن تو دنیای واقعی حرف می زنن. این نکته ای بود که منتقدها هم حسابی روش تاکید داشتن. گاهی جملات به قدری سنگین و پر از کنایه بودند که ارتباط طبیعی بین شخصیت ها را مختل می کردند و باعث می شد مخاطب در فهم منظور اصلی دچار سردرگمی شود.
  • عدم موفقیت در جذب مخاطب: آمارها نشون می ده که سریال نتونست تعداد بیننده های زیادی رو جذب کنه. از یه میلیون بیننده برای قسمت اول، به ۴۰۶ هزار نفر برای قسمت آخر رسیدن که این نشون دهنده یه افت شدید و عدم موفقیت تو جذب و نگه داشتن مخاطبه. این علت کنسل شدن سریال Feed the Beast بود که علیرغم حضور یک بازیگر شناخته شده مثل دیوید شویمر، نتوانست در بازار رقابتی آن زمان، جایگاهی پیدا کند.

«به هیولا غذا بده» از آن سریال های خوشحال است؛ یعنی سریالی که وقت تماشا کردنش حواستان را به ساعت نمی دهید یا فکرتان درگیر کارهای عقب افتاده نمی شود اما تمام بضاعت سریال همین است.

به شخصه، من حس می کنم سریال می خواست هم درام باشه، هم کمدی سیاه و هم جنایی، ولی در نهایت نتونست هیچ کدوم رو به بهترین شکل اجرا کنه. مثل یه غذای پرمواد بود که هیچ کدوم از طعم هاش به اون شکلی که باید، خودش رو نشون نمی داد و در نهایت، یه طعم گنگ و نامشخص از خودش به جا می ذاشت.

امتیازات و بازخوردها: نگاهی به دیدگاه منتقدان و مخاطبان

وقتی یه سریال می بینم، معمولاً بعدش میرم سراغ نقدها و امتیازاتش. ببینم بقیه چی می گن و آیا نظر من با منتقدین هم خونی داره یا نه. به هیولا غذا بده هم از این قاعده مستثنا نیست و خب، نمراتش خودش گویای خیلی چیزهاست و می تونه یه چراغ راه برای تصمیم گیری باشه.

امتیازات منتقدان: زیر خط میانگین

منتقدان حرفه ای که همیشه با ذره بین به همه چی نگاه می کنن، خیلی از این هیولا راضی نبودن. تو سایت Rotten Tomatoes، که یه مرجع مهم برای نقدهاست و از اون برای سنجش کیفیت سریال ها استفاده می شه، این سریال از ۱۰ امتیاز، فقط ۵.۱ رو گرفته، اونم بر اساس ۳۹ نقد. این نمره نشون می ده که اکثر منتقدها خیلی به سریال روی خوش نشون ندادن و ازش به عنوان یه اثر متوسط یا حتی پایین تر از متوسط یاد کردن. اون ها به طرح قابل پیش بینی داستان، دیالوگ های پیچیده و گاهی غیرقابل فهم، شخصیت های نچسب و کمبود جلوه های بصری جذاب، انتقادهای تندی وارد کرده بودن.

تو Metacritic هم اوضاع خیلی بهتر نبود و امتیاز ۴۶ از ۱۰۰ رو کسب کرده که خب، اینم زیر میانگینه و نشون می ده سریال نتونسته رضایت منتقدا رو جلب کنه. این نمرات سریال Feed the Beast به وضوح نشان می دهد که علیرغم امیدواری های اولیه، سریال در جلب نظر حرفه ای ها شکست خورده است.

امتیازات مردمی: نه عالی، نه افتضاح

مردم عادی هم تو سایت هایی مثل IMDb بهش امتیاز دادن. میانگین امتیازات مردمی معمولاً کمی بهتر از منتقداست، چون مخاطبا گاهی با یه سری چیزا بیشتر حال می کنن تا منتقدا، یا شاید انتظاراتشون کمی واقع بینانه تره. برای این سریال هم، امتیاز ۶.۷ از ۱۰ تو IMDb نشون می ده که برای یه عده ای، سریال قابل قبول بوده، ولی خب، عالی هم نبوده. یعنی یه عده دیدن و گفتن بد نیست، می شه دید، ولی یه عده دیگه هم گفتن ارزش وقت گذاشتن نداره و می تونست خیلی بهتر باشه. این تفاوت در دیدگاه ها، همون چیزیه که باعث میشه تجربه تماشا برای هر نفر متفاوت باشه.

مقایسه با نسخه اصلی دانمارکی Bankerot: برتری نسخه اورجینال

همونطور که گفتم، به هیولا غذا بده یه اقتباس از سریال دانمارکی Bankerot بود. راستش رو بخواهید، خیلی ها معتقدن که نسخه اورجینال دانمارکی خیلی بهتر و موفق تر عمل کرده. معمولاً هم همینطوره، نسخه های اصلی یه جور حس و حال و اصالتی دارن که تو بازسازی ها کمتر دیده میشه. Bankerot تونست با عمق بیشتر شخصیت ها، داستان پردازی قوی تر و ریتم منسجم تر، رضایت بیشتری رو جلب کنه. شاید تمرکز نسخه دانمارکی بر جزئیات فرهنگی و درام عمیق تر، باعث شده بود که اثرگذاری بیشتری داشته باشه. انگار که روح قصه در نسخه اصلی، پررنگ تر و ملموس تر بود و در نسخه آمریکایی، کمی رقیق شده بود. این مقایسه نشان می دهد که گاهی بازسازی یک اثر موفق، به معنی تکرار موفقیت نیست و سریال Bankerot (نسخه دانمارکی) در بیان داستانش، اصیل تر و تأثیرگذارتر عمل کرده بود.

در مجموع، چه از نگاه منتقدان و چه از نگاه بخش زیادی از مخاطبان، به هیولا غذا بده نتونست اون طور که باید، موفق ظاهر بشه و ازش به عنوان یه سریال معمولی یا حتی ضعیف یاد میشه که با پتانسیل های زیادش، فرصت درخشیدن رو از دست داد.

نتیجه گیری: آیا تماشای به هیولا غذا بده برای شما مناسب است؟

خب، رسیدیم به ایستگاه آخر. با همه این حرفا و تحلیل ها، شاید الان سوال اصلی تو ذهنتون این باشه که آیا سریال Feed the Beast ارزش دیدن داره؟ بذارید یه جمع بندی بکنم تا راحت تر تصمیم بگیرید و وقتتون رو درست مدیریت کنید. بالاخره وقت طلاست، مگه نه؟

برای چه کسانی توصیه می شود؟

  • طرفداران دیوید شویمر: اگه از اون دسته آدم ها هستید که عشق راس گالر از فرندز تو وجودتونه و دوست دارید دیوید شویمر رو تو یه نقش متفاوت، جدی تر و درگیرتر ببینید، این سریال می تونه براتون جذاب باشه. حضورش به تنهایی برای خیلی ها، از جمله خودم، یه دلیل برای تماشا بود و دیدن چهره آشنای او در این فضای جدید، خودش یه تجربه به حساب میاد.
  • دنبال یه سریال سبک برای پر کردن اوقات فراغت: اگه دنبال یه سریال عمیق و پر از پیچیدگی نیستید و فقط می خواید یه چیزی باشه که ذهنتون رو درگیر کارای روزمره نکنه و وقتتون رو پر کنه، به هیولا غذا بده می تونه گزینه بدی نباشه. از اون سریالاست که می بینی و بعدش تموم میشه و خیلی بهش فکر نمی کنی، یه جورایی برای گذران وقت های بی حوصلگی مناسبه.
  • علاقه مندان به ترکیب آشپزی و جنایت: اگه از ترکیب این ژانرها خوشتون میاد و خیلی هم توقع یه شاهکار رو ندارید، می تونید یه فرصت بهش بدید. صحنه های آشپزیش واقعاً جذابه و می تونه حسابی شما رو گرسنه کنه! اگه دنبال ایده های جدید تو آشپزی هستید و از دیدن هنرنمایی آشپزها لذت می برید، این جنبه از سریال برای شما خوشایند خواهد بود.

برای چه کسانی توصیه نمی شود؟

  • کسانی که به دنبال داستان های عمیق و پیچیده هستند: اگه از اون دسته مخاطبان هستید که دنبال داستان های پر از گره های هوشمندانه، شخصیت پردازی قوی و دیالوگ های پرمغزید، این سریال ممکنه حسابی ناامیدتون کنه. چون داستانش خیلی زود قابل پیش بینی میشه و عمق لازم رو نداره.
  • انتظار تعلیق هیجان انگیز دارید: اگه عاشق سریال هایی هستید که از دقیقه اول شما رو به صندلی میخکوب کنه و تا آخر هم نتونید حدس بزنید چی میشه، به هیولا غذا بده اون چیزی نیست که دنبالشید. ریتمش می تونه کمی خسته کننده باشه و کشمکش ها گاهی بدون هیجان کافی پیش میرن.
  • می خواهید با شخصیت ها همذات پنداری کنید: اگر دوست دارید با کاراکترها ارتباط عمیق بگیرید و اون ها رو مثل دوستای خودتون ببینید، اینجا ممکنه به مشکل بخورید. شخصیت ها گاهی نچسب هستن و سخت می شه با انگیزه ها و رنج هایشون ارتباط برقرار کرد، در نتیجه حس همذات پنداری کمتری به وجود میاد.

در نهایت، نقد Feed the Beast نشون می ده که این سریال یه پکیج متوسطه. نه اونقدر بد که از دیدنش پشیمون بشید و نه اونقدر خوب که توصیه کنید به همه دوستاتون. اگه وقت آزاد دارید و دنبال یه سرگرمی معمولی می گردید، شاید ارزش یه بار دیدن رو داشته باشه. ولی اگه سخت پسندید و توقع یه شاهکار رو دارید، شاید بهتر باشه سراغ هیولاهای خوشمزه تر و عامل های جدی تر برید! این سریال، شاید بیشتر برای کسانی مناسب باشد که در بین دو سریال بزرگ، به دنبال یک پرکننده زمان موقت هستند.

کلام آخر: دعوت به تبادل نظر

خلاصه که دیدید، این بود معرفی و نقد سریال به هیولا غذا بده از دید من. یه سریال با پتانسیل بالا که نتونست اون طور که باید خودش رو نشون بده و حسابی طرفدار پیدا کنه. امیدوارم این مطلب بهتون کمک کرده باشه تا تصمیم بگیرید که آیا این هیولا رو به فهرست تماشاتون اضافه کنید یا نه.

حالا نوبت شماست! اگه سریال Feed the Beast رو دیدید، نظرتون چی بود؟ از بازی دیوید شویمر در سریال به هیولا غذا بده خوشتون اومد؟ به نظرتون علت کنسل شدن سریال Feed the Beast چی بود؟ آیا فکر می کنید آیا Feed the Beast ارزش دیدن دارد؟ تو بخش نظرات برامون بنویسید و تجربه و امتیاز خودتون رو با بقیه به اشتراک بذارید. مشتاقانه منتظر خوندن دیدگاه های شما هستم تا یه بحث دوستانه و مفید داشته باشیم.

نوشته های مشابه