خلاصه کتاب سواد بصری اثر پدرام حکیم زاده | هر آنچه باید بدانید

خلاصه کتاب سواد بصری اثر پدرام حکیم زاده | هر آنچه باید بدانید

خلاصه کتاب سواد بصری ( نویسنده پدرام حکیم زاده )

کتاب سواد بصری نوشته پدرام حکیم زاده، یک نقشه راه جذاب و کاربردی برای شناخت عمیق دنیای تصاویر اطرافمان است. در این کتاب، با اصول و قواعدی آشنا می شوید که به شما کمک می کند پیام های بصری را بهتر درک کرده و حتی خودتان هم بتوانید آن ها را خلق کنید. این کتاب مثل یک راهنمای جامع عمل می کند تا چشمانتان را به روی جزئیات پنهان تصاویر باز کنید و از دیدن صرف به درکی عمیق برسید.

شاید فکر کنید دیدن یک کار کاملاً طبیعی و غریزی است و نیازی به آموزش ندارد، اما راستش را بخواهید، در دنیای امروز که هر روز با هزاران تصویر مختلف بمباران می شویم، از عکس های اینستاگرامی گرفته تا بنرهای تبلیغاتی و طراحی وب سایت ها، داشتن سواد بصری دیگر یک انتخاب نیست، بلکه یک ضرورت واقعی است. این مهارت به ما کمک می کند تا پیام های پنهان در پشت تصاویر را بفهمیم، تفاوت محتوای خوب و بد را تشخیص دهیم و حتی خودمان هم بتوانیم تصاویر مؤثرتری تولید کنیم.

سواد بصری یعنی توانایی درک، تفسیر و حتی تولید پیام های بصری. این مهارت فقط مخصوص هنرمندان و طراحان نیست؛ هر کسی که در این دنیای پر از تصویر زندگی می کند، به آن نیاز دارد. پدرام حکیم زاده در کتابش، این موضوع پیچیده و چندوجهی را با زبانی ساده و روان توضیح داده و تمام ابعاد آن را برای ما روشن می کند. این مقاله قرار است یک راهنمای جامع و خلاصه از این کتاب ارزشمند باشد تا شما بتوانید در کمترین زمان، با مهم ترین مفاهیم و اصول سواد بصری آشنا شوید و البته، اگر شیفته اش شدید، به سراغ اصل کتاب بروید.

پیش گفتار: چرا سواد بصری؟

تا حالا به این فکر کرده اید که چرا برخی تصاویر فوراً توجه شما را جلب می کنند و برخی دیگر اصلاً به چشم نمی آیند؟ یا چرا یک طرح گرافیکی حس حرفه ای بودن را منتقل می کند، در حالی که دیگری نه؟ جواب این سؤالات در مفهوم سواد بصری نهفته است. سواد بصری، برخلاف سواد کلامی که با حروف و کلمات سروکار دارد، به ما یاد می دهد که چگونه زبان تصاویر را بخوانیم و بنویسیم. این موضوع خیلی فراتر از دیدن عادی و روزمره است.

ببینید، از همان نقاشی های غارنشینان تا پیچیده ترین اینفوگرافیک های عصر دیجیتال، انسان همیشه از تصاویر برای انتقال معنا و احساس استفاده کرده است. تصاویر ابزاری قدرتمند برای برقراری ارتباط هستند و هر روز هم نقش شان پررنگ تر می شود. کافی است نگاهی به شبکه های اجتماعی یا تبلیغات اطرافتان بیندازید تا متوجه شوید چقدر دنیای ما بصری شده است. حالا سؤال اینجاست: در این دنیای بصری، آیا دیدن معمولی کافی است؟ خب، کتاب سواد بصری می گوید نه! ما نیاز داریم آموزش ببینیم تا بتوانیم تصاویر را عمیق تر درک کنیم، پیام های پنهانشان را کشف کنیم و حتی خودمان هم بتوانیم از این زبان قدرتمند برای اهدافمان استفاده کنیم.

آموزش سواد بصری به ما کمک می کند تا از سطح دیدن به سطح ادراک برسیم. این یعنی بتوانیم عناصر بصری را تحلیل کنیم، تأثیر آن ها را بر احساساتمان بشناسیم و در نهایت، به یک درک جامع و آگاهانه از هر آنچه که می بینیم، برسیم. این کتاب دقیقاً همین مسیر را برای ما روشن می کند.

فصل اول: خصوصیات و محتوای سواد بصری؛ مبانی درک پیام

فصل اول کتاب سواد بصری، پایه های درک ما از تصاویر را می ریزد و به این سؤال اساسی پاسخ می دهد که چه می بینیم؟ این فصل، فرآیند پیچیده دیدن و ادراک بصری را برایمان روشن می کند و نشان می دهد که چطور مغز ما اطلاعات بصری را پردازش می کند. دیدن فقط بازتاب نور روی شبکیه چشم نیست، یک فرآیند پیچیده شناختی است که از ابتدای تولد شروع می شود و با آموخته های ما از دنیای اطرافمان شکل می گیرد.

فرآیند پیچیده دیدن و ادراک بصری

شاید فکر کنید دیدن ساده ترین کار دنیاست، اما مغز ما برای درک یک تصویر، کلی کار انجام می دهد که ما اصلاً متوجهش نیستیم. ما با کمک آموخته هایمان، حتی بدون داشتن سواد بصری هنرمندانه، یک اثر هنری را درک می کنیم و نمادهایش را می فهمیم. نویسنده کتاب مثال پرواز آپولو ۱۱ به ماه را می زند و می پرسد چرا میلیون ها نفر آن را از تلویزیون دیدند و نه از رادیو؟ چون اطلاعات بصری، جامع تر، سریع تر و عمیق تر درک می شوند و مغز در کسری از ثانیه حجم عظیمی از آن ها را پردازش می کند.

دوگانگی هنرهای زیبا و کاربردی

کتاب در این بخش به یک بحث قدیمی در دنیای هنر می پردازد: آیا هنر فقط برای زیبایی است یا باید کاربرد هم داشته باشد؟ از زمان اختراع عکاسی، هنرهای بصری به سمت کاربردی شدن رفتند، اما تعریف زیبایی شناختی هنر ثابت ماند. این دوگانگی همیشه بین کارشناسان هنر مورد بحث بوده است. آیا اثری که برای فروش یا هدف خاصی تولید می شود، با اثری که صرفاً برای بیان احساس هنرمند خلق می شود، متفاوت است؟ دیدگاه مدرن تمایل دارد این دوگانگی را کمتر کند و روی بیان ذهنی و عملکرد عینی متمرکز شود. در واقع، چه یک نقاش بدون سفارش کار کند و چه یک طراح صنعتی هواپیما بسازد، هر دو در حال خلق اثری بصری هستند که باید با قوانین خاصی درک شود.

تأثیر ابداع عکاسی بر هنر و سواد بصری

فکرش را بکنید، قبل از دوربین عکاسی، هنرمند یک کلمه خاص بود که به عده محدودی اطلاق می شد. اما با اختراع دوربین، توانایی ساخت تصویر به دست عموم مردم افتاد. این یعنی دیگر لازم نبود سال ها شاگردی کنید تا بتوانید یک تصویر واقعی خلق کنید. این اتفاق، نه تنها هنر را دگرگون کرد، بلکه ضرورت سواد بصری عمومی را هم پررنگ تر کرد. حالا که همه می توانند تصویر تولید کنند، همه هم باید بلد باشند چطور آن را بفهمند و با آن ارتباط برقرار کنند.

رابطه دانش بصری و زبان کلامی

کتاب اشاره می کند که ذهن فعال ما از تجسم بهره می برد تا چیزهایی را که ندیده، از روی دیده هایش قضاوت و تصور کند. این تجسم به تدریج ما را از تفکر تصویری به تفکر انتزاعی رساند، درست مثل اینکه از تصاویر هیروگلیف، حروف تجریدی الفبا به وجود آمدند. این یعنی زبان بصری و کلامی، هر دو مسیرهای ارتباطی هستند که از مراحل ابتدایی (مثل شکل ها یا حروف) به سمت پیچیدگی (ترکیب بندی یا دستور زبان) حرکت می کنند و برای تأثیرگذاری بیشتر، گاهی باید این مسیر را برعکس طی کنیم و به سمت سادگی و عناصر بنیادین برگردیم.

نیاز به نظامی برای سواد بصری

سواد خواندن و نوشتن قواعد مشخصی دارد، اما برای سواد بصری چطور؟ آیا برای درک تصاویر هم نیاز به یک گرامر مشخص داریم؟ کتاب می گوید بله. چون زبان بصری جهانی است و حد و مرز نمی شناسد، مقایسه اش با سایر زبان ها شاید اشتباه باشد، اما برای یادگیری، تشخیص، ساخت و شناخت پیام های بصری که برای همه قابل انتقال باشند، به یک نظام ساده نیاز داریم. دیدن و ساختن پیام های بصری تا حدی طبیعی است، اما رسیدن به کارایی در آن ها فقط با آموزش ممکن است. این بخش به ما یادآوری می کند که برای درک عمیق تر، باید عوامل پایه ای سواد بصری را بیاموزیم.

فصل دوم: ترکیب بندی؛ راهنمای سواد بصری؛ سازماندهی عناصر

ببینید، یک نقاش یا یک عکاس وقتی می خواهد یک اثر هنری خلق کند، فقط مجموعه ای از عناصر را کنار هم نمی گذارد. او این کار را با یک قصد انجام می دهد؛ قصدی برای انتقال یک پیام خاص. اینجا ترکیب بندی مثل یک کارگردان عمل می کند که بازیگران (عناصر بصری) را در جای درست خودشان قرار می دهد تا بهترین پیام به مخاطب برسد. کنترل، اولین مرحله در آفرینش هنری است و ترکیب بندی ابزاری است که هنرمند بیشترین کنترل را روی کار خود و بیان اهدافش دارد.

ترکیب بندی به عنوان کنترل کننده پیام

ترکیب بندی در واقع چیدمان و سازماندهی عناصر بصری مثل نقطه، خط، شکل و رنگ در یک کادر است. فکرش را بکنید، اهمیت این عناصر در رشته های هنری مختلف فرق می کند. مثلاً در نقاشی، سایه روشن و شکل خیلی مهم تر از اندازه و حرکت هستند. حتی در سبک های هنری مختلف هم اهمیت این موارد پایه فرق می کند. ترکیب بندی ابزاری برای ارتباط است و هنرمند با آن، قصد خود را برای رساندن پیامی خاص به بیننده منتقل می کند.

تعادل

شاید خنده دار به نظر برسد، اما از وقتی بچه بودیم و راه رفتن را یاد می گرفتیم، مفهوم تعادل برایمان حیاتی شد. این مفهوم در دنیای بصری هم همینقدر مهم است. تعادل یعنی پخش یکنواخت وزن بصری در یک تصویر. این وزن می تواند متقارن (یعنی دو طرف کاملاً شبیه هم باشند) یا نامتقارن (دو طرف متفاوت باشند اما حس تعادل را القا کنند) باشد. ذهن ما ناخودآگاه دنبال دو محور افقی و عمودی در هر شکلی می گردد تا پایداری آن را بسنجد و این، اصلی ترین ارتباط ما با پیرامونمان است.

تنش بصری

گاهی اوقات، یک اثر هنری عمداً حس بی ثباتی یا عدم آرامش را القا می کند که به آن تنش بصری می گویند. این تنش لزوماً چیز بدی نیست و می تواند پویایی و جذابیت زیادی به کار بدهد. مثلاً وقتی یک شکل پیچیده را می بینیم، چشم ما برای پیدا کردن محورهای افقی و عمودی اش دچار مشکل می شود و این یک نوع تنش ایجاد می کند. این تنش می تواند هدفمند باشد و به هنرمند کمک کند تا پیامی خاص، مثل هیجان یا دلهره، را منتقل کند. این چیزی است که یک اثر را از حالت ایستا خارج می کند و به آن زندگی می بخشد.

یکسان سازی و برجسته سازی

روانشناسی گشتالت به این دو قطب یکسان سازی و برجسته سازی می گوید. یکسان سازی یعنی قرار دادن یک شی در جایی که چشم انتظارش را دارد و ایجاد هارمونی. اما برجسته سازی یعنی قرار دادن همان شی در یک نقطه کاملاً غیرمنتظره تا توجه را به خود جلب کند. برجسته سازی می تواند قدرت اثر هنری را زیاد کند، اما باید خیلی باهوشانه انجام شود، وگرنه ممکن است نتیجه عکس بدهد و کار را ضعیف نشان دهد. همیشه اینطور نیست که یکسان سازی خوب و برجسته سازی بد باشد؛ هر دو تکنیک های قدرتمندی هستند که بستگی به پیام هنرمند دارند.

قوانین گشتالت در ترکیب بندی

روانشناسان مکتب گشتالت کلی تحقیق کرده اند که چطور چشم ما وقتی چیزی را می بیند، دوست دارد آن را سازماندهی کند و از اجزا، یک کل معنی دار بسازد. این شامل قوانینی مثل کشش (عناصر به سمت هم کشیده می شوند)، گروه بندی (عناصر مشابه یا نزدیک به هم، گروه دیده می شوند)، مشابهت، مجاورت و وضوح است. مثلاً اگر چندین نقطه پراکنده را کنار هم ببینید، مغز شما به طور خودکار آن ها را به یک شکل پیوسته تبدیل می کند و نه فقط چند نقطه مجزا. این قوانین به ما کمک می کنند تا بفهمیم چطور ذهن ما اطلاعات بصری را سازماندهی می کند و چطور می توانیم با استفاده از آن ها، پیام های واضح تری خلق کنیم.

دید مثبت و منفی

هر چیزی که می بینیم، یا خودش موضوع اصلی است (مثبت) یا حواشی و زمینه موضوع اصلی دیگری (منفی) است. این یعنی فضای خالی دور یک شیء، به اندازه خود شیء اهمیت دارد. مثلاً یک مربع ساده، یک فرم مثبت است، اما اگر در گوشه اش یک نقطه بگذاریم، این نقطه آنقدر تنش بصری ایجاد می کند که ممکن است تمام توجه بیننده را به خود جلب کند و حتی مربع به فراموشی سپرده شود! این به ما یادآوری می کند که توالی نگاه بیننده چقدر مهم است و چطور می توانیم با بازی با فضاهای مثبت و منفی، پیام های بصری را هدایت کنیم. این مفهوم در خلق لوگو و نمادها خیلی کاربرد دارد.

فصل سوم: عناصر اولیه ارتباط بصری؛ ابزارهای بنیادین

فکرش را بکنید، هر زبانی، چه کلامی و چه بصری، از یک سری عناصر پایه ای تشکیل شده است. در زبان بصری، این عناصر شامل نقطه، خط، شکل، جهت، سایه روشن، رنگ، بافت، مقیاس، بعد و حرکت هستند. شناخت کامل این ابزارهای بنیادین، مثل یادگیری حروف الفبا و کلمات است که کمک می کند بتوانیم هر پیام بصری را بفهمیم و حتی خودمان هم پیامی بصری خلق کنیم. بیایید نگاهی به هر کدام از این عناصر بیندازیم:

نقطه

نقطه کوچک ترین و غیرقابل تجزیه ترین عنصر بصری است. شاید ساده به نظر برسد، اما نقطه قدرت بصری عجیبی برای جلب توجه دارد. حتی اگر به صورت طبیعی در یک تصویر وجود داشته باشد یا هنرمند عمداً آن را ایجاد کرده باشد، چشم را به سمت خود می کشد. وقتی چند نقطه کنار هم قرار می گیرند، چشم ما را وادار می کنند که یک خط فرضی یا یک طرح را ببینیم که در واقع وجود ندارد، فقط حاصل کشش بین نقاط است. هرچه تعداد نقاط بیشتر و فاصله شان کمتر باشد، این کشش قوی تر می شود و چشم راحت تر از یک نقطه به نقطه دیگر هدایت می شود.

خط

وقتی نقاط آنقدر به هم نزدیک می شوند که دیگر نمی توانیم آن ها را از هم تشخیص دهیم، خط شکل می گیرد. خط انرژی زیادی دارد، جهت و راستا را نشان می دهد و می تواند مرزها را مشخص کند. خط به ما حس حرکت می دهد و یک هدف مشخص را دنبال می کند. در طبیعت شاید خط به صورت خالص کمتر دیده شود، اما به عنوان یک عنصر بصری، اغلب به عنوان مرز بین دو سایه روشن عمل می کند و ایده هایی را به تصویر می کشد که فقط در ذهن ما هستند.

شکل

کتاب می گوید: «خط، شکل را توصیف می کند». سه شکل پایه و مهم داریم: مربع، مثلث و دایره. هر کدام از این ها معنای خاص خودشان را دارند که بعضی به خاطر درک روانی ما از آن هاست، بعضی تداعی کننده چیز خاصی هستند و بعضی هم قراردادی شده اند. مثلاً مربع حس سکون و استقامت می دهد، مثلث حس حرکت و تنش و دایره حس بی پایانی و گرما. حتی شکل های پیچیده هم در نهایت توسط ذهن ما به ترکیبی از همین اشکال پایه تبدیل می شوند.

جهت

شکل های پایه، هر کدام یک یا چند جهت را معرفی می کنند. مربع، جهت های عمودی و افقی را نشان می دهد؛ مثلث، جهت های افقی و مایل؛ و دایره هم جهت منحنی را. جهت عمودی حس قدرت می دهد، جهت افقی آرامش، جهت مایل ناپایداری و جهت منحنی هم تداعی کننده محاصره، تکرار و گرماست. جهت گیری عناصر در یک تصویر، تأثیر زیادی بر پیامی که منتقل می شود دارد.

سایه روشن (تُن)

تُن یا سایه روشن یعنی میزان روشنی یا تاریکی یک عنصر در تصویر. نور، چه طبیعی و چه مصنوعی، در برخورد با سطوح مختلف، بازتاب متفاوتی ایجاد می کند و این تفاوت، باعث می شود چشم ما عمق و حجم را درک کند. فکرش را بکنید، یک عکس سیاه و سفید چقدر با ترکیب همین تُن های خاکستری می تواند زیبا و پرمعنا باشد. سایه روشن بهترین ابزار برای نشان دادن عمق و بعد در تصاویر دو بعدی است، مثلاً با چند خط هاشور می توانید یک دایره را به یک کره تبدیل کنید.

رنگ

دنیای ما پر از رنگ است و رنگ ها علاوه بر اینکه در جای طبیعی خودشان قرار می گیرند (مثل سبز برای برگ)، معنای نمادین هم دارند. رنگ قرمز مثلاً در بسیاری فرهنگ ها نماد خطر یا شور زندگی است. رنگ سه بعد اصلی دارد: فام (Hue) که خود رنگ است (مثل قرمز، آبی، زرد)، اشباع (Saturation) که میزان خلوص رنگ را از کروما تا خاکستری نشان می دهد، و درخشش (Brightness) که میزان نزدیکی رنگ به سیاه یا سفید است. رنگ ها تأثیر عمیقی بر احساسات ما می گذارند و روانشناسی پیچیده ای دارند. رنگ های مکمل (مثل قرمز و سبز، یا آبی و نارنجی) در کنار هم کنتراست زیبایی ایجاد می کنند و از نظر بصری خیلی خوشایند هستند.

بافت

بافت یک عنصر بصری است، اما مستقیماً به حس لامسه ما مربوط می شود. بافت یعنی ویژگی سطحی عناصر بصری که هم می تواند دیداری باشد و هم قابل لمس. ما از طریق تجربه، یاد گرفته ایم که با دیدن یک سطح، جنس و حس آن را هم تشخیص دهیم. مثلاً می دانیم که یک سطح صاف و براق، حس لطافت می دهد و یک سطح زبر و خشن، حس سختی. این عنصر کمک می کند تا در یک تصویر دو بعدی، حس فیزیکی اشیا را منتقل کنیم.

مقیاس و نسبت های طلایی

مقیاس یعنی اندازه نسبی یک شیء در مقایسه با سایر اشیا در تصویر یا نسبت به کادر کلی. این یک مفهوم کاملاً مقایسه ای است. مثلاً برای نشان دادن بزرگی یک ساختمان، کافی است یک آدم کوچک کنار آن قرار دهید. یکی از معروف ترین قواعد نسبت در هنر و طراحی، نسبت های طلایی است که در طبیعت و آثار هنری باستانی هم زیاد دیده می شود. این نسبت ها به خلق هارمونی بصری و تعادل در ترکیب بندی کمک می کنند.

بعد

بعد یعنی توهم عمق در تصاویر دو بعدی. ما در دنیای واقعی سه بعدی زندگی می کنیم و عمق را با دید دوچشمی درک می کنیم، اما در یک نقاشی یا عکس، باید تکنیک هایی مثل پرسپکتیو یا سایه روشن را به کار ببریم تا این توهم عمق ایجاد شود. استفاده از نقاط گریز، خطوط افق و سایر تکنیک ها به بیننده کمک می کند تا حس کند یک فضای واقعی را می بیند، نه یک سطح تخت و دو بعدی.

حرکت

حرکت، عنصری است که به صورت ضمنی حس پویایی را در یک تصویر ثابت به ما القا می کند. حتی در یک عکس کاملاً ثابت، می توان با استفاده از خطوط، اشکال و جهت ها، حس حرکت یا ریتم را منتقل کرد. مثلاً خطوط مایل یا منحنی می توانند حس سرعت یا روان بودن را تداعی کنند، در حالی که خطوط عمودی و افقی، حس سکون و پایداری می دهند. این عنصر بصری از تجربیات ذهنی بیننده استفاده می کند تا حس پویایی را القا کند.

فصل چهارم: آناتومی پیام بصری؛ سطوح دریافت معنا

حالا که با عناصر اولیه ارتباط بصری آشنا شدیم، وقتش رسیده که بفهمیم این عناصر چطور با هم کار می کنند تا یک پیام را منتقل کنند. کتاب سواد بصری پدرام حکیم زاده، سه سطح اصلی برای دریافت پیام بصری معرفی می کند: بازنمایی، سمبلیک و تجرید. این سه سطح، با اینکه با هم همپوشانی دارند، آنقدر مجزا هستند که می توانیم آن ها را از هم جدا کنیم و هر کدام را جداگانه بررسی کنیم. درک این سه سطح، به ما کمک می کند تا عمیق تر به ماهیت پیام های بصری پی ببریم.

بازنمایی (Representation)

بازنمایی، نزدیک ترین سطح به واقعیت عینی است. یعنی تصویر، دقیقاً چیزی را نشان می دهد که در دنیای واقعی وجود دارد. مثلاً وقتی عکس یک پرنده را می بینیم، دقیقاً می فهمیم که یک پرنده است. این سطح، پایه و اساس تجربه بصری ماست. قبل از اختراع دوربین عکاسی، بازنمایی یک مهارت مهم برای نقاشان بود. اما با آمدن دوربین، که خودش به بهترین شکل بازنمایی را انجام می داد، هنرمندان بیشتر به سمت سطوح دیگر رفتند. با این حال، حتی در بازنمایی هم، تفسیر شخصی و انتخاب هنرمند برای نشان دادن جزئیات مهم است. مثلاً یک عکاس می تواند پرنده را با تمام جزئیاتش نشان دهد یا فقط بر حس معلق بودن آن در زمان و فضا تأکید کند.

سمبلیک (Symbolic)

وقتی بازنمایی به نهایت سادگی و تقطیر می رسد، تبدیل به سمبل می شود. سمبل ها، معناهای قراردادی و فرهنگی هستند که از طریق یک تصویر منتقل می شوند. مثلاً یک خط بسته ممکن است فقط نمادی از یک کبوتر باشد، اما وقتی نماد شاخه زیتون به آن اضافه شود، تبدیل به نماد صلح می شود. پشت هر سمبل، یک بازنمایی مختصر شده یا یک رویداد تاریخی وجود دارد که به تجربه بصری ما آموخته است این نماد به چه معناست. نمونه بارزش، نشان دادن حرف V با دست است که بعد از جنگ جهانی دوم، توسط وینستون چرچیل، به نماد پیروزی تبدیل شد. اعداد و حروف هم خودشان نمونه هایی از تجرید هستند که به سادگی نمادی از یک کمیت یا صدا هستند.

تجرید (Abstraction)

تجرید یعنی خلاصه کردن واقعیت به عناصر بصری خالص و انتقال مفاهیم انتزاعی. در تجرید، بر خلاف سمبلیک که معنای خاصی به آن سنجاق می شود، لزوماً نباید ارتباط مستقیمی با واقعیت عینی داشته باشد. این فرآیند، عناصر اضافی را حذف می کند تا معنای مدنظر مستقیماً به ذهن مخاطب وارد شود. پیکاسو یکی از پیشگامان در این زمینه بود که از اکسپرسیونیسم به تجرید محض رسید. تجرید بیشتر در نقاشی و مجسمه سازی کاربرد دارد، اما بسیاری از فرم های بصری، حتی یک خانه هم می تواند تجریدی از یک مفهوم یا ایده باشد. در واقع، تجرید به ما کمک می کند تا عمیق تر به پیام های بصری نفوذ کنیم و لایه های پنهان معنا را کشف کنیم.

تعامل و همپوشانی این سه سطح

این سه سطح (بازنمایی، سمبلیک، تجرید) همیشه با هم در تعامل هستند و اغلب اوقات با هم همپوشانی دارند. بازنمایی ابزاری موثر برای گزارش مستقیم و دقیق از محیط است. تجرید، ابزار اصلی برای توسعه یک برنامه بصری و فرآیندی پویا و آزاد است که هنرمندان زیادی به آن علاقه دارند. سمبلیک هم می تواند از یک تصویر ساده تا یک سیستم پیچیده از معانی را در بر گیرد. یک طراح وقتی پیامی بصری را خلق می کند، مراحلی را طی می کند و بیننده این مراحل را برعکس طی می کند: از طرح نهایی به طرح اولیه و مقصود هنرمند می رسد. درک این تعاملات، به ما کمک می کند تا بتوانیم یک اثر بصری را از لایه های مختلف تحلیل کنیم و پیام هایش را به درستی دریافت کنیم.

فصل پنجم: پویایی کنتراست؛ استراتژی تأکید و جذابیت

کنتراست و هارمونی در دنیای بصری، مثل نمک و فلفل در آشپزی هستند؛ هر کدام جایگاه خودشان را دارند و ترکیب درستشان می تواند یک اثر را شاهکار کند. کنتراست یعنی تضاد بین عناصر بصری و هارمونی یعنی هماهنگی و یکسانی. بیشترین کنترل روی آثار بصری، درک درست همین ارتباط بین پیام و معنا با تکنیک های بصری است و از میان این تکنیک ها، کنتراست و هارمونی همیشه حرف اول را می زنند. کنتراست ابزاری قدرتمند برای برجسته سازی معنا و جلب توجه است.

مفهوم کنتراست و هارمونی

تصور کنید دنیایی را که همه چیز یکنواخت و یکدست است؛ هیچ چیز برجسته نیست، هیچ تفاوتی وجود ندارد. چقدر کسل کننده می شود، نه؟ کنتراست دقیقاً نقطه مقابل این یکنواختی است. هر مفهومی با متضادش معنا پیدا می کند؛ سرما بدون گرما بی معنی است. انسان ناخودآگاه به دنبال هارمونی و آرامش است، اما برای اینکه از یکنواختی و بی حرکتی مطلق خارج شود، نیاز به شوک کنتراست دارد. کنتراست، پویایی ایجاد می کند و به معنا شدت می بخشد.

نقش کنتراست در دیدن و ترکیب بندی

انسان اولین بار کنتراست را با دیدن نور و تاریکی تجربه می کند. وقتی نور کم باشد، چشم ما بیشتر به سایه روشن ها توجه می کند تا رنگ ها. این سایه روشن ها حتی در حضور رنگ هم نقش مهمی دارند و می توانند عمق و زیبایی خاصی به تصویر بدهند. کنتراست در ترکیب بندی هم حیاتی است؛ چشم ما همیشه به دنبال سازماندهی الگوهاست و ابهام دشمن طبیعی این فرآیند است. یک کنتراست واضح، ابهام را از بین می برد و به چشم کمک می کند تا راحت تر اطلاعات را دسته بندی و درک کند. روانشناسان گشتالت هم می گویند چشم ما در جستجوی بی پایان برای حل اطلاعات حسی دلسرد نمی شود و مدام به کامل کردن و اصلاح کردن می پردازد و کنتراست در این فرآیند نقش کلیدی دارد.

هنرمند باید در آغاز طرح ریزی یک اثر بصری، تصمیم خود را مبنی بر ارائه نظریاتش به وسیله هارمونی یا کنتراست بگیرد. اگر اثر از این جهت عملکرد واضحی نداشته باشد، به ابهامی خسته کننده منجر خواهد شد.

انواع کنتراست

کنتراست فقط در سایه روشن و رنگ خلاصه نمی شود، انواع مختلفی دارد که هنرمند می تواند از آن ها استفاده کند:

  • کنتراست در سایه روشن: میزان روشنی و تیرگی، بخش تیره خاصیت تسلط بر مناطق دیگر را دارد.
  • کنتراست در رنگ: تضاد شدید بین رنگ های سرد و گرم یا رنگ های مکمل (مثل قرمز و سبز).
  • کنتراست در شکل: تضاد بین اشکال منظم و نامنظم، یا اشکال متجانس و نامتجانس.
  • کنتراست در بافت: قرار دادن بافت های نرم کنار بافت های زبر برای برجسته سازی تفاوت.
  • کنتراست در مقیاس: به هم زدن اندازه استاندارد اشیا در ذهن بیننده (مثلاً یک شی بسیار بزرگ کنار یک شی بسیار کوچک).

کنتراست به عنوان یک استراتژی بصری، نه تنها می تواند بیننده را تحریک کرده و توجه او را جلب کند، بلکه می تواند معنا را به صورت روایی درآورد و آن را مهم تر و فعال تر نشان دهد. استفاده موثر از کنتراست در تمام مراحل ترکیب بندی بصری ضروری است.

فصل ششم: تکنیک های بصری؛ استراتژی های ارتباطی؛ کاربرد عملی تکنیک ها

هر رسانه ای، چه بصری و چه غیربصری، از دو جزء اصلی تشکیل شده: فرم و محتوا. محتوا همان چیزی است که قرار است بیان شود، و فرم، روش بیان آن است. کتاب سواد بصری در این فصل، به بررسی تکنیک هایی می پردازد که هنرمندان و طراحان برای ارتباط مؤثرتر پیام هایشان از آن ها استفاده می کنند. اینجا دیگر فقط با عناصر پایه سر و کار نداریم، بلکه با استراتژی هایی روبرو هستیم که به پیام بصری عمق و تأثیرگذاری می بخشند.

رابطه پیام و متد

یک طراح خوب می داند که پیام و متد بیان آن، کاملاً به هم وابسته هستند. برای انتخاب بهترین روش بیان، باید فهم و توانایی لازم برای استفاده از تکنیک های بصری و ابزارهای ترکیب بندی بصری را داشته باشیم. این یعنی انتخاب فرم مناسب برای محتوا، یک گام حیاتی است. مثلاً یک پوستر تبلیغاتی به دلیل فضای محدودی که دارد، با یک عکس هنری، محتوای متفاوتی را به شیوه های متفاوتی بیان می کند. ترکیب بندی، در واقع ابزاری برای کنترل تفسیر پیام بصری توسط کسانی است که آن را تجربه می کنند.

هوش بصری کاربردی

خلق یک اثر هنری فقط نتیجه الهامات ناگهانی نیست. هوش بصری کاربردی یعنی ترکیب برنامه ریزی دقیق، کاوش هوشمندانه و دانش فنی با شهود و غریزه هنری. طراح با استفاده از تکنیک های مناسب و با تغییر مقتضی عناصر بصری، محتوا و پیام را خلق می کند. این هوش به هنرمند کمک می کند تا تصمیم های پیچیده ای بگیرد که در نهایت به سبک و روش کار او در خلق اثر هنری منجر می شود. به قول پل استرن، یک فرم هنری واقعی زمانی به دست می آید که تمام عوامل یک تصویر و تأثیرات منفرد آن ها با احساس کلی آن کاملاً هماهنگ باشند.

تکنیک های دوگانه ای برای بیان بصری

کتاب مجموعه ای از تکنیک های دوگانه را معرفی می کند که در واقع تضادهایی هستند که هنرمند می تواند برای بیان مقصودش از آن ها استفاده کند. این تکنیک ها، مثل دو روی یک سکه، به هنرمند قدرت انتخاب می دهند و می توانند معانی خاصی را به بیننده منتقل کنند. درک این تضادها، به ما کمک می کند تا بفهمیم چرا برخی پوسترها یا عکس ها، حس خاصی را به ما منتقل می کنند.

به طور خلاصه و با لحنی محاوره ای، این تکنیک ها عبارتند از:

  • تعادل و ناپایداری: تعادل یعنی همه چیز سر جای خودش است و آرامش دارد، اما ناپایداری یعنی بی قراری و تحریک، که می تواند جذاب باشد.
  • تقارن و عدم تقارن: تقارن خیلی منطقی و ساده است، اما گاهی خسته کننده. عدم تقارن، کار را پیچیده و جالب می کند.
  • نظم و بی نظمی: نظم یعنی همه چیز از یک قانون خاص پیروی می کند، بی نظمی یعنی سنت شکنی و غیرقابل پیش بینی بودن.
  • سادگی و پیچیدگی: سادگی یعنی پیام روشن و واضح است، پیچیدگی یعنی ریزه کاری ها و جزئیات زیاد که شاید درک پیام را سخت کند.
  • وحدت و پراکندگی: وحدت یعنی همه عناصر به هم پیوسته اند و یک کل را تشکیل می دهند (مثل یک درخت در وسط کادر)، پراکندگی یعنی عناصر پخش و جدا از هم هستند.
  • صرفه جویی و سخاوت: صرفه جویی یعنی استفاده محدود و حساس از عناصر، سخاوت یعنی پرداختن به جزئیات فراوان و غنی بودن بصری.
  • دست کم گرفتن و مبالغه: این ها از لحاظ عقلانی معادل صرفه جویی و سخاوت هستند؛ یعنی پیام ممکن است کم رنگ (اما عمیق) یا خیلی برجسته (با اغراق) منتقل شود.
  • پیش بینی پذیری و خود به خودی: پیش بینی پذیری یعنی یک طرح منطقی و قابل انتظار است، خود به خودی یعنی بدون برنامه و پر از احساس و چالش برانگیز.
  • پویایی و سکون: پویایی یعنی حس حرکت در تصویر، سکون یعنی آرامش و بی حرکتی مطلق.
  • موشکافی و جسارت: موشکافی یعنی جزئیات ظریف و پرهیز از وضوح زیاد، جسارت یعنی بیان مستقیم و پر انرژی.
  • بی طرفی و تأکید: بی طرفی یعنی هیچ چیزی برجسته نیست، تأکید یعنی یک عنصر خاص در مرکز توجه قرار می گیرد.

انتخاب درست این تکنیک ها، هویت بصری یک اثر را شکل می دهد و پیامی که هنرمند می خواهد، به بهترین نحو منتقل می شود. این فصل به ما یاد می دهد که چطور با این ابزارها بازی کنیم تا به نتیجه دلخواهمان برسیم.

نتیجه گیری

خب، تا اینجا با هم یک سفر حسابی به دنیای سواد بصری داشتیم و دیدیم که چقدر این موضوع عمیق و کاربردی است. خلاصه کتاب سواد بصری نوشته پدرام حکیم زاده، واقعاً مثل یک چشم سوم برای ما عمل می کند که کمک می کند از این به بعد، هر تصویری را فقط نبینیم، بلکه بفهمیم. این کتاب به ما یاد می دهد که چطور عناصر ساده ای مثل نقطه و خط، با ترکیب بندی درست و استفاده هوشمندانه از کنتراست، می توانند پیام های پیچیده ای را منتقل کنند.

در دنیای امروز که مملو از تصاویر است، چه در تبلیغات و بازاریابی، چه در هنر و طراحی، و حتی در ارتباطات روزمره، داشتن سواد بصری دیگر یک مهارت لوکس نیست، بلکه یک توانایی ضروری است. این کتاب به شما کمک می کند تا نگاهتان به دنیای اطراف تغییر کند؛ از دیدن صرف به درکی عمیق و تحلیلی برسید. دیگر به سادگی فریب تصاویر سطحی را نمی خورید و می توانید پیام های پنهان را کشف کنید. همچنین، اگر خودتان هم در حوزه تولید محتوای بصری کار می کنید، این اصول و تکنیک ها، ابزارهای قدرتمندی برای خلق آثاری مؤثرتر و جذاب تر به شما می دهند.

اگر این خلاصه کتاب سواد بصری برایتان جذاب بود و احساس می کنید که می خواهید عمیق تر وارد این بحث شوید، پیشنهاد می کنیم حتماً نسخه کامل کتاب را مطالعه کنید. باور کنید، دنیای تصاویر آنقدرها که فکر می کنید ساده نیست و این کتاب می تواند دیدگاه شما را برای همیشه تغییر دهد. پس منتظر چه هستید؟ با به کارگیری این آموزه ها، چشم هایتان را به روی یک دنیای جدید باز کنید و از هر تصویری که می بینید، درس بگیرید و لذت ببرید.

نوشته های مشابه